مقاله و مبانی نظری سلامت روان و مذهب ,

menuordersearch
academixfile.ir

توضیحات فایل

مبانی نظری وپیشینه تحقیق سلامت روان و مذهب

در قالب WORD ودر 55 صفححه وقابل ویرایش

 

 

فهرست مطالب

مقدمه
سلامت روان    
تاريخچه ي سلامت روان    
مولفه هاي سلامت روان    
تأثير استرس و مهارت هاي مقابله اي بر سلامت روان
تأثير روابط بين فردي بر سلامت روان    
مداخلات مبتني بر سلامت روان    
مذهب و معنويت    
تاريخچه ي روانشناسي مذهب و معنويت    
وجوه تشابه و افتراق مذهب و معنويت    
شکل هاي سالم و ناسالم مذهب و معنويت    
تأثير مذهب و معنويت بر سلامت روان    
و مقابله با استرس    
روابط بين فردي    
تأثير مذهب و معنويت بر هيجانات مثبت    
يکپارچه سازي مذهب و معنويت در مداخلات سلامت روان
پیشینه
فهرست منبع    

 

  1. مقدمه

از ابتداي شکل گيري علم روانشناسي در قرن نوزدهم تا آخرين دهه هاي قرن بيستم، اکثر قريب به اتفاق رويکردهاي روانشناسي مطرح شده، مفهوم سلامت روان را به عنوان يک مفهوم مستقل، مورد بررسي قرار ندادند. در خلال اين دوران، اين موضوع تقريباً مورد اتفاق نظر بود که سلامت روان، مفهومي جداي از بيماري رواني نيست. به عبارت ديگر، هرفردي که فاقد نشانگان اختلالات روانشناختي بود، داراي سلامت روان، تلقي مي شد. از اينرو تمرکز عمده ي نظريه پردازي ها و پژوهش هاي روانشناختي، بر اختلالات رواني و افراد داراي اختلال رواني، متمرکز شد (کيس، 2007). پژوهش هاي حيطه ي هيجانات نيز از اين جهت گيري، مستثنا نبودند و اکثر مطالعات در زمينه ي هيجانات، بر هيجانات منفي متمرکز بودند (امونز، 2005). اين وضعيت تا اواخر قرن بيستم بر مطالعات و پژوهش هاي روانشناسي، حاکم بود تا اينکه در اواخر قرن نوزدهم، نظريه پردازان و پژوهشگران جنبش نوظهوري که امروزه روانشناسي مثبت ناميده مي شود، تمرکز اصلي خود را بر توجه به هيجانات مثبت و عوامل مؤثر بر اين هيجانات گذاشتند (سليگمن، 2002). اين رويکرد، روانشناسي قرن بيستم را به دليل تمرکز بيش از حد بر مقوله ي آسيب شناسي رواني و غفلت از مباني سلامت روان، به چالش کشيد (سليگمن؛ ترجمه ي کلانتري، طبائيان، آقايي و سجاديان، 1390) و تأکيد کرد که روانشناسي علاوه بر توجه به مقوله ي درمان مسائل روانشناختي همچون هيجانات منفي ناکارآمد، بايد به ارتقاء مولفه هاي مختلف سلامت روان، از جمله هيجانات مثبت نيز توجه داشته باشد (کار، 2005). اين تغيير نگرش در جريان علم روانشناسي، منجر به اين شد که هيجانات مثبتي همچون شادي و لذت، که در طول قرن بيستم تاحد زيادي مورد غفلت پژوهش هاي علمي قرار گرفته بودند، مرکز توجه نظريه پردازان و پژوهشگران مختلف، قرار بگيرند (سليگمن، 2002).
در ميان هيجانات مثبت، تاکنون شايد هيچ مقوله اي به اندازه ي دو هيجان شادي و لذت، مورد بررسي نظريه پردازان و پژوهشگران قرار نگرفته باشد (کسبير و داينر، 2008). شادي و لذت، به عنوان مهمترين هيجانات مثبت انسان قلمداد مي شوند (‌آرگايل؛ ترجمه ي گوهري انارکي، نشاط دوست،‌ پالاهنگ و بهرامي، 1383). اين دو هيجان، همپوشي ها و قرابت هاي زيادي با يکديگر دارند، به طوري که حتي در مواردي، توسط بعضي از نظريه پردازان، به عنوان مفاهيمي مترادف در نظر گرفته مي شوند (خداپناهي، 1388) و يا اينکه لذت، به عنوان مولفه اي از شادي در نظر گرفته مي شود (دوک ورث، استين و سليگمن، 2005). براي اکثر افراد، هيجان شادي، همواره در ارتباط با هيجان لذت، تداعي مي شود، به طوريکه درک بيشتر مردم از تجربه ي شادي، بيشتر به تجاربي که توأم با هيجان لذت باشد، مربوط مي شود. در واقع ظاهراً اينطور به نظر مي رسد که اين دو هيجان، قابل تفکيک از يکديگر نيستند و تجربه ي هريک با تجربه ي ديگري همراه است. با اين حال، آنچه که امروزه مورد تأکيد و توافق نظريه پردازان هيجانات مثبت است، اين است که هيجانات شادي و لذت، مفاهيمي مستقل اما کاملاً مرتبط با يکديگر محسوب مي شوند (فرانکلين، 2010).
نظريه پردازان هيجانات مثبت، درمورد عوامل مرتبط با شادي و لذت، تأکيد بارزي بر مولفه هاي شناختي دارند (ايشي، شيماک و داينر، 2001؛ کار، 2005). اين موضوع بويژه در رويکردهاي شناختي- رفتاري به خوبي مورد بررسي و تأييد قرار گرفته است که شناخت هاي افراد با هيجانات‌ آنها ارتباط تنگاتنگي دارد، به طوري که با تغيير مناسب و سازنده در شناخت ها مي توان تغييراتي مطلوب و سازنده در هيجانات ايجاد کرد (کري؛ ترجمه ی سيدمحمدی، 1389). براساس مطالعاتي که در زمينه ي جنبه هاي شناختي هيجانات مثبت، صورت گرفته است، به نظر مي رسد باورهاي مذهبي و معنوي مي توانند به عنوان عوامل شناختي مهم و تأثير گذاري در رابطه با تجربه ي هيجانات مثبتي همچون شادي و لذت، ايفاي نقش کنند (امونز، 2005). بنابراين توجه به اين مولفه ها در مداخله به منظور ارتقاء هيجانات مثبت، مي تواند حائز اهميت باشد.
پکپارچه سازي عقايد مذهبي و معنوي مراجعين در جريان رويکردهاي معتبر مشاوره و روان درماني، موضوعي است که به طور جدي در سال هاي اخير، مورد توجه قرار گرفته است، اما با توجه به پژوهش هاي علمي متعددي که در همين دوره ي زماني کوتاه، انجام شده و از اثربخشي اين مداخلات، خبر مي دهند، امروزه کاربرد و اثربخشي چنين مداخلاتي، مورد توافق و پذيرش است. با اين حال، اين جريان علمي و پژوهشي، هنوز در ابتداي مسير خود قرار دارد و بررسي اثربخشي يکپارچه سازي عقايد مذهبي و معنوي مراجعين در جريان درمان، هنوز در مورد بسياري از رويکردهاي مشاوره و روان درماني انجام نگرفته است (پارگامنت، 2007). رويکرد روان نمايشگري نيز از جمله رويکردهايي محسوب مي شود که به نظر مي رسد ظرفيت بالقوه ي مناسبي جهت بهره گيري از عقايد معنوي و مذهبي مراجعين را دارد (مارينيو، 1994). لذا اين پژوهش برآن است تا ضمن بررسي روابط بين متغيرهاي نگرش مذهبي، شادي، لذت و سلامت روان در قالب يک مدل ساختاري، اثربخشي روان نمايشگري با محتواي معنوي را بر سه متغير شادي، ‌لذت و سلامت روان، مورد بررسي قرار دهد.
نظريه پردازي ها و پژوهش هاي مختلفي که در حيطه ي سلامت روان، انجام گرفته اند، در مجموع بر اين موضوع توافق دارند که سلامت هيجاني شامل تجربه ي پايدار و با دوام هيجانات مثبت، مانند شادي و لذت، يکي از مولفه هاي اساسي سلامت روان محسوب مي شود (مک دونالد، 2006). بر اين اساس، براي مقابله با عوامل استرس زا و به طور کلي عوامل تهديد کننده ي سلامت روان و نيز براي پيشگيري از مسائل و اختلالات روانشناختي، تمرکز بر کاهش يا کنترل هيجانات منفي، کافي نيست، بلکه حفظ و ارتقاء سلامت روان، مستلزم حفظ و ارتقاء هيجانات مثبتي همچون شادي و لذت است (گلانز و شوارتز، 2008).
در تعريف و تبيين هاي علمي از هيجان شادي، معمولاً به سه مؤلفه ي عاطفه ي مثبت، عاطفه ي منفي و احساس رضايت از زندگي، تأکيد مي شود (ليوبوميرسکي، شلدون و اشکيد، 2005). پژوهش هاي مختلف انجام شده در زمينه ي شادي، دو بعد اساسي شناختي و عاطفي را براي اين هيجان شناسايي کرده اند. بعد شناختي شادي، شامل ارزشيابي و قضاوت شناختي در مورد رضايت از زندگي است. اين ارزشيابي هم شامل ارزشيابي کلي از زندگي و هم شامل ارزشيابي هاي اختصاصي از حيطه هاي مختلف زندگي است. بعد عاطفي شادي، نيز به تجربه ي مکرر و با دوام هيجانات مثبت، مخصوصاً هيجان لذت، در کنار ميزان پايين تجربه ي هيجانات منفي،‌ اشاره دارد (کار، 2005؛ ‌آرگايل؛ ترجمه ي گوهري انارکي و همکاران، 1383). لذت، علي رغم اينکه به عنوان مولفه ي عاطفي هيجان شادي، محسوب مي شود، خود مستقلاً و به طور اختصاصي به عنوان يک هيجان مثبت در نظر گرفته مي شود. به عبارت ديگر، تجربه ي هيجان لذت، از شروط لازم براي تحقق هيجان شادي است، اما لذت و شادي معادل يکدگر محسوب نمي شوند و لذت، شرط کافي براي تحقق شادي نيست. به همين دليل است که امکان تحقق هيجان لذت، بدون تحقق هيجان شادي وجود دارد (فرانکلين، 2010).
در نظريه پردازي هاي مختلفي که از زمان فلاسفه ي يونان باستان تا پژوهش هاي علمي روانشناسي قرن بيست و يکم، در مورد هيجان لذت، انجام گرفته است، اکثراً بر اين موضوع اتفاق نظر وجود دارد که هيجان لذت، صرفاً محدود به لذات حسي مانند خوردن،‌ آشاميدن، بوييدن، ميل جنسي و مواردي از اين قبيل‌ نيست، بلکه مقولات روانشناختي برتري را نيز شامل مي شود (کسبير و داينر، 2008). به عنوان نمونه، روزين (1999، به نقل از ايشي و همکاران، 2001) در تبيين روانشناختي مفهوم لذت، به سه نوع لذت، اشاره مي کند: لذت هاي حسي، لذت هاي زيبايي شناختي و لذت هاي دستاورد. لذت هاي حسي، به جنبه هاي بدني و زيست شناختي، مربوط هستند؛ لذت هاي زيبايي شناختي، جنبه ي ذهني و انتزاعي دارند، مانند لذت از موسيقي؛ لذت هاي دستاورد نيز از دستاوردهاي مربوط به ارزش شخصي، حاصل مي گردند. در مورد مفهوم لذت، تقسيم بندي هاي مشابهي نيز در ميان فلاسفه ي اسلامي، صورت گرفته است. به عنوان مثال، ابن سينا نيز لذات را در مقولات گوناگون جسماني و عقلاني طبقه بندي مي کند و بيان مي دارد که بالاترين و با اهميت ترين لذات،‌ لذت عقلاني است. منتها در ديدگاه نظريه پردازان اسلامي، جنبه هاي معنوي، همواره به عنوان مولفه اي اساسي از لذت هاي غيرحسي محسوب مي شده است، به طوريکه انديشمندان فلسفه ي اسلامي همچون ابن سينا و نيز بزرگان عرفان اسلامي همچون مولانا از جمله پيشگامان اين موضوع بودند که تجارب معنوي به عنوان مهمترين منابع تجربه ي لذت و شادي به شمار مي روند (محمدي آسيابادي، 1388؛ خادمي، 1389؛ سليماني، ‌1389).
مذهب و معنويت همواره به عنوان يکي از مهمترين ابعاد تجربه ي انساني، در سراسر تاريخ بشريت به شمار مي رفته است. به طوريکه تأثير عميق عقايد مذهبي و معنوي بر جنبه هاي مختلف زندگي فردي و اجتماعي انسان ها چه در دوره هاي تاريخي گذشته و چه در حال حاضر، به هيچ وجه قابل انکار نيست (زينبائوئر و پارگامنت، 2005). اگرچه در دوره هايي از مطالعات روانشناختي در زمينه ي مذهب و معنويت، اين دو مقوله، به عنوان دو مفهوم کاملاً‌ مستقل در نظرگرفته مي شدند، اما امروزه اين دو مقوله به عنوان مفاهيم بسيار مرتبطي تلقي مي شوند که از جنبه هاي مختلفي با يکديگر همپوشي دارند. هر دو مفهوم مذهب و معنويت، به يک نظام معنادهي فرامادي اشاره دارند که عميقاً در جهان بيني افرادي که به آن معتقد هستند، نهادينه شده و در بسياري از تجارب‌ آنها در زمينه هاي مختلف زندگي روزمره، تأثير گذار است. منتها مذهب، بيشتر به عقايد و اصول منسجم ارائه شده از جانب يک دين يا آيين مشخص اشاره دارد که معمولاً نهادهاي اجتماعي خاصي مثل کليسا، کنيسه، معبد يا مسجد نيز در ارتباط با آن وجود دارند. در مقابل، معنويت بيشتر به يک نظام معنادهي فردي دروني اشاره دارد که جامعيت، انسجام و استلزامات اجتماعي کمتري نسبت به مذهب دارد (هود، هيل و اسپيلکا، 2009). علي رغم اين تفاوت هاي مفهومي، عملاً نمي توان تمايز مطلقي بين مذهب و معنويت، قائل شد، زيرا در مورد بسياري از افراد، مذهب، اعم از معنويت است. به عبارت ديگر، بسياري از افرادي که خود را مذهبي مي دانند، خود را بهره مند از تجارب معنوي نيز مي دانند، زيرا حتي افرادي که عقايد مذهبي يکساني دارند، براساس همين عقايد يکسان، تجارب معنوي دروني شده، شخصي و منحصر به فردي را در ابعاد مختلف زندگي روزمره ي خود تجربه مي کنند (زينبائوئر و پارگامنت، 2005).
باورهاي مذهبي و معنوي، بويژه باورهاي مبتني بر ارتباط با خداوند، مي توانند تأثيرات قابل توجهي بر سلامت روان داشته باشند. زيرا اين باورها از يک سو منابع بسيار ارزشمندي براي مقابله ي مؤثر با موقعيت ها و شرايط استرس زا و تعديل و کنترل هيجانات منفي به شمار مي روند و از سوي ديگر مي توانند در ايجاد و ارتقاء هيجانات مثبت، تأثير مستقيمي داشته باشند (هيل و پارگامنت، 2003). در واقع باورهاي مذهبي و معنوي، شامل باورها و شناخت هاي عميق و نهادينه شده اي هستند که مي توانند روي سبک پردازش شناختي و تعبير افراد از مسائل مختلف، تأثير گذار باشند. از اينرو نظريه هاي مبتني بر رويکردهاي شناختي، بر اين اعتقاد هستند که باورهاي مذهبي و معنوي نيز دقيقاً مانند ساير شناخت هاي موجود در نظام ذهني افراد، عمل مي کنند و دقيقاً همان ساز و کارهايي که به طور کلي در مورد نظام شناختي افراد، مطرح مي شود، در مورد باورهاي مذهبي و معنوي آنان نيز صدق مي کند. هرچند که بررسي عيني صحيح يا غلط بودن تعبيرهاي ماورايي مربوط به اين باورها، خارج از حيطه ي علم روانشناسي است، اما براساس پژوهش هاي مختلف، به نظر مي رسد که نظام شناختي مبتني بر مذهب و معنويت، مي تواند به سازگاري رواني و اجتماعي افراد، کمک کند (اوزوراک، 2005). بويژه در مطالعات مربوط به هيجانات مثبت همچون شادي و لذت، عقايد مذهبي و معنوي، همواره به عنوان يکي از عوامل اصلي تأثير گذار بر اين هيجانات، مطرح بوده اند (کار، 2005؛ جانسون، 2009). بنابراين با توجه به ارتباط باورهاي مذهبي و معنوي با سلامت روان و بويژه مقوله ي هيجانات مثبتي همچون شادي و لذت، در جريان مداخلات متمرکز بر سلامت روان و هيجانات مثبت، توجه به مقوله ي باورهاي مذهبي و معنوي مراجعين، مي تواند حائز اهميت باشد. اين ايده تا کنون در قالب مداخلات مختلفی مورد بررسی قرار گرفته است که برجسته ترين‌ آنها مداخلات مبتنی بر رويکردهای شناختی- رفتاری بوده است (پارگامنت، 2007). با اين حال، هنوز رويکردهای مشاوره و روان درمانی مهمی در اين زمينه قابل بررسی هستند که هنوز مورد توجه پژوهشگران قرار نگرفته اند. به نظر مي رسد که روان نمايشگری از جمله اين رويکردها باشد، زيرا روان نمايشگري، از يکسو انعطاف پذيري و ظرفيت بالايي براي التقاط گرايي دارد (کارپ، 1998)، و از سوي ديگر، تأکيد بسيار اين رويکرد بر مولفه هاي هيجاني هم در بعد هيجانات مثبت و هم در بعد هيجانات منفي، از ابتداي شکل گيري روان نمايشگري تاکنون، همواره به عنوان يکي از ويژگي هاي بارز آن به شمار مي رفته است (باستوس، 1994). به علاوه، روان نمايشگري از ابتداي شکل گيري تا کنون، هيچگاه در چارچوب آسيب شناسي محض و اختلالات رواني، محصور نبوده و بسياري از مولفه هاي مختلف سلامت روان، همواره مورد توجه اين رويکرد بوده است (کارپ، 1998).

2-3 سلامت روان
2-3-1 تاريخچه ي سلامت روان
تاريخچه ي نظريه پردازي هاي منسجم در مورد سلامت روان، به يونان و روم باستان بازمي‌گردد. يکي از نخستين نظريه ها در مورد سلامت و بيماري رواني، نظريه ي بقراط است. او معتقد بود که بدن انسان داراي چهار مايع مهم است به نام هاي سودا، صفرا، بلغم و خون (دم) که تعادل بين‌ آنها به منزله ي سلامت رواني و جسماني و عدم تعادل بين‌ آنها به معني بيماري رواني و جسماني است. اگرچه مدلي که توسط بقراط ارائه شده بود، اساساً يک مدل سلامت بود، اما اکثر نظريه پردازي ها و مباحث مربوط به آن، حول مسائل و آسيب هاي جسماني و روانشناختي متمرکز بود. ساير نظريه پردازاني هم که پس از بقراط، موضوع سلامت روان را مدنظر قرار دادند، عمدتاً روي مسائل و مشکلات سلامت روان و به عبارتي بيماري هاي رواني تمرکز داشتند. اين نگرش تا روانشناسي علمي‌قرن بيستم نيز حاکم بود (هالجين و ويتبورن؛ ترجمه ي سيد محمدي، 1387).

 

نمودار تغییر قیمت
نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

whatsuptelegrammailpinterest
logo

استان: کردستان، شهرستان : سقز
شماره تماس:: 09189763156
ایمیل : omidarzy@yahoo.com
کد پستی : 6683193643