مبانی نظری باورهای فراشناختی
در قالب word و در 34 صفحه و قابل ویرایش
باورهای فراشناختی مثبت ومنفی
مدل فراشناختی دو نوع باور فراشناختی را شناسایی کرده است: باورهای فراشناختی مثبت، باورهایی هستند که به فواید و سودمندی های درگیر شدن در فعالیت های شناختی خاص مانند نگرانی، نشخوار فکری، پایش تهدید و... مربوط میشوند مانند (نگرانی درباره آینده به من کمک میکند تا از خطر اجتناب کنم). باورهای فراشناختی منفی باورهایی هستند که به کنترل ناپذیری، اهمیت و خطرناک بودن افکار و تجربه های شناختی مربوط میشوند. مثلأ اگر افکار خصمانه ای داشته باشم، ممکن است بر خلاف میل خود به آنها عمل کنم (ولز ،2009).
باورهای فراشناختی پیش بینی کننده ی تجربه احساسات منفی، مانند اضطراب و افسردگی هستند، همچنین پژوهش ها نشان میدهند که باورهای فراشناختی مثبت و منفی ممکن است سبب تداوم نگرانی شوند (پورنامداریان و همکاران،1390) .
دررویکرد فراشناختی، باورهای فراشناختی، کلید و راهنمایی است که شیوه پاسخدهی افراد به افکار منفی، باورها، علائم و هیجان ها را تحت تأثیر قرار میدهد و نیروی محرکه ای در پس الگوی تفکر مسموم (سندرم شناختی- توجهی) است که به رنج روانی و هیجانی میانجامد. نظریه فراشناختی بر این اصل استوار است که بر خلاف شباهت های بنیادی در سازوکارهای آسیب شناختی اختلال های روانشناختی مختلف، هر اختلال محتوای خاص خود را در سطوح شناختی و فراشناختی دارد (ولز،2009).
اختلالات روانی زمانی به وجود میآیند، که سبک تفکر و سازگاری فرد بی اختیار به تأکید و تقویت پاسخ های هیجانی پیش میرود که بیشتر از همه ناشی از تکرار تفکر (نشخوار فکری ونگرانی) است (اسکریج ،2010، به نقل از آهنی،1392).
در این رابطه شوارزوکلور (1998) بیان میکنند که مردم احساساتشان را به عنوان اطلاعاتی برای ارزیابی ها و قضاوت ها به کار میگیرند، بنایراین ارزیابی های منفی باعث نابسامانی روانی و نداشتن عملکرد صحیح میشود. برطبق نظریه فراشناخت در اختلال روانشناختی، فراشناخت ها مؤلفه های حساسی در پیش بینی و ایجاد علائم روانشناختی هستند (یلماز و همکاران ،2011، به نقل از آهنی،1392).
الگوهای باورهای فراشناختی
الگوی سندرم شناختی- توجهی (CAS)
رویکرد فراشناختی بر این باور است، که افراد به این دلیل در دام ناراحتی های هیجانی گرفتار میشوند که فراشناخت های آنها به الگوی خاصی از پاسخ دهی به تجربه های درونی منجر میشود که موجب تداوم هیجان منفی و تقویت باورهای منفی میشود. این الگو نشانگان شناختی – توجهی (CAS) خوانده میشود که شامل نگرانی، نشخوار فکری، توجه تثبیت شده و راهبرهای خودتنظیمی یا رفتارهای مقابله ای ناسازگارانه است (یلماز و همکاران، 2014).
الگوی ولز و پاپاجيورجيو
پاپاجيورجيو و ولز (2004)، يک الگوي فراشناخت باليني را در مورد نشخوار ذهني و افسردگي پيشنهاد کردهاند. آنها معتقدند که باورهاي فراشناختي مثبت در مورد نشخوار ذهني منجر به ابقاي آن ميشود. به عبارت ديگر، وقتي نشخوار ذهني به کار ميافتد، ابتدا فرد آن را به عنوان يک فرايند کنترلناپذير و آسيبزننده ارزيابي ميکند. اين امر منجر به پيامدهاي بين فردي و اجتماعي شده و در نهايت باعث به کار افتادن باورهاي فراشناختي منفي در مورد نشخوار ذهني به افسردگي ميشود. دستور العمل نشخوار ذهني در افراد افسرده، باعث افت خلق و حل مسئله در اين افراد شده و دستور العمل پرت کردن حواس نيز خلق و حل مسئله آنها را بهبود نمي بخشد. وقتي باورهاي نامعقول به سراغ ما مي آيند ما دچار پيامد هاي بد هيجاني مي شويم (مانند افسردگي،خشم،اضطراب) و اين پيامد هيجاني بد، در ادراک ما اخلال ايجاد مي کند و در چنين مواقعي شاهد برخي افکار ثابت، نشخوار ذهني مستمر و وارسي هاي مکرر مي شويم. با توجه به اين مسئله مي توانيم بگوييم پيامد هاي هيجاني منفي در صورت کنترل نشدن بر نظام فکري ما تاثير گذاشته و باعث ايجاد پيامد هاي هيجاني بدتر در ما مي شوند.سبک هاي هيجاني متفاوت، موجب مي شودکه ما نشخوار ذهني رابراي پاسخ به اضطراب وافسردگي انتخاب کنيم. ظهور نظريه هاي شناختي در آسيب شناسي رواني به افزايش علاقه به ويژگي هاي شناخت و تنظيم آن منجر گرديده است. ولز و ماتئوس نظريه ي کنش اجرايي خود نظم بخش اولين نظري هاي است که نقش فراشناخت را در سبب شناسي و تداوم اختلالات رواني مفهوم سازي کرده است. بر اساس نظريه ي کنش اجرايي خودنظم بخش اختلالات روان شناختي وقتي تداوم مي يابند که راهبردهاي مقابله اي ناسازگار مثل تفکر درجاماندگي، نگراني، نشخوارذهني، پايش تهديد، اجتناب و سرکوبي فکر، اصلاح خودباورهاي ناکارآمد را با شکست مواجه مي سازد و دسترسي به اطلاعات منفي در مورد خود را افزايش مي دهد. به عبارت ديگر مي توان گفت بر اساس اين نظريه، اختلال رواني فعاليت يک سندرم کلي شناختي توجهي است که از دانش فراشناختي فرد ناشي مي شود و در موقعيت هاي مشکل زا فعال شده و پردازش مي شود (عاشوری، 1388).
ولز (2009) نخستین بار با ترکیب رویکرد طرحواره و پردازش اطلاعات، الگوی فراشناختی را بر مبنای مدل عملکرد اجرای خود تنظیمی (S-REF)، برای تبیین و درمان اختلالات هیجانی معرفی کرد. ایده اصلی این نظریه باورهای معیوب در مورد شناخت است که فراشناخت را تشکیل میدهند، چنین باورهایی به ایجاد الگویی از تفکر منجر میشوند که نگرانی، نشخوار فکری ،تثبیت تهدید و افکارغیر قابل کنترل بر آن تسلط دارد (هالجین، ویتبورن،2003؛ ترجمه سیدمحمدی،1390).
نظریه سبک هاي پاسخ
در نظریه سبک هاي پاسخ چنین استدلال شده است که سبک پاسخی نشخواري، در مقایسه با سبک پاسخی منحرف کننده حواس، با افزایش در خلق افسرده رابطه دارد. اثر پاسخ هاي نشخواري بر خلق غمگین و اختلال افسردگی با استفاده از مقیاس پاسخ هاي نشخواري هوکسما و مارو (1991) به فراوانی از سوي پژوهشگران مختلف نشان داده شده است (وونگ ،2007، به نقل از آهنی،1392).
سبک پاسخی نشخواري، نمیتواند پیش بینی کننده مطمئنی براي طول مدت اختلال افسردگی عمده باشد. به هر حال با توجه به پیشینه قابل توجه پژوهشی، این دیدگاه که نشخوار فکري میتواند پیش بینی کننده مهمی براي علائم افسردگی و اختلال افسردگی باشد، دیدگاه نیرومند تري است (باقری نژاد و همکاران، 1389).
نظریه تغییر درمان الیس
در نظریۀ درمانی- عقلانی- رفتاری سطوح متفاوتی از تغییر وجود دارد. براساس این نظریه ممتازترین و با دوامترین تغییراتی که افراد میتوانند ایجاد کنند، درگیر شدن در بازسازی فلسفی باورهای غیر منطقی است. تغییر در این سطوح میتواند خاص و عام باشد. تغییر فلسفی خاص ره این معنی است که شخص خواسته های مطلق غیر منطقی اش (بایدها و اجبارها) دربارۀ موقعیت ها و شرایط را تغییر دهد. تغییر فلسفی عام به این معنی است که افراد را به پژوهش و قبول یک نگرش کلی نسبت به حوادث زندگی وادار میکند. دابسون (1988) عقیده دارد که برای ایجاد و تغییر فلسفی چه در سطح عام یا خاص افراد نیاز به اجرای اصول زیر دارند:
1- آنها باید درک کنند که تا حد زیادی اختلالات روانشناختی خود را خودشان ایجاد میکنند و اینکه شرایط محیطی میتواند در ایجاد مشکلات سهیم باشد ولی عموماً شرایط محیطی ملاحظات ثانویه در فرآیند تغییر هستند : تغییر اختلالات را دارند.
2- باید کاملاً درک کنند که آنها توانایی تغییر اختلالات را دارند.
3- دریابند که اختلالات عاطفی و رفتاری بطور وسیعی از باورهای منطقی مطلق نشأت میگیرند.
4- باورهای غیر منطقی خود را نمایان ساخته و بین آنها و باورهای منطقی تفاوت و تمییز قائل شوند.
5- باورهای غیر منطقی را با استفاده از روش های علمی، منطقی و تجربی به مبارزه بطلبند.
6- جهت درونی کردن باورهای جدید با استفاده از روش های تغییر شناختی و عاطفی غیرمنطقی را ادامه داده و از روش های چند گانه تغییر برای آرام کردن زندگیشان استفاده کنند (الیس و هارپ؛ ترجمه فیروز بخت،1381).
هر چند پریشانی های روانی از طریق اثرات ترکیبی عواملی نظیر تمایلات زیستی و تجربه های زندگی شخص حاصل میآیند، مع هذا، این نوع پریشانی ها به واسطۀ خود تلقینی یا خود آموزی او، ادامه مییابد. الیس معتقد است که کودکان نسبت به بزرگسالان از توانایی کمتری برای ارزیابی عینی خود و محیط اطرافشان برخوردار هستند و بنابرین آمادگی لازم برای درونی ساختن نگرشهای انتقادی والدین خویش را دارند. او میگوید، حتی در موارد استثنایی که والدین یک کودک فاقد نگرش های انتقادی هستند کوکان نگرش های انتقادی و مبتنی بر کمال گرایی را از دیگرانی که با آنها در تماس اند، یعنی از آموزگاران، همبستگان، و وسایل ارتباط جمعی میآموزند (بهادری، 1393).
به هر حال، کودکان نه تنها به دلیل نگرش هایی که والدینشان نسبت به آنان دارند، دچار پریشانی هیجانی میشوند، بلکه به دلیل تمایل خود آنان برای جدی گرفتن، درونی ساختن و جاودانی ساختن این نگرش ها، چنین پریشانی هایی را پیدا میکنند. در نظریۀ درمان عقلانی برانگیزنده، گفته میشود که هر چند کودکان همراه با رشد و بزرگتر شدن یاد میگیرند که با بعضی از فرض های قبلی خود به نبرد بپردازند، اما همزمان با آن، خویشتن را با خود تلفیقی، خود آموزی و خود تبلیغی، گرفتار فرض های غیر منطقی دیگر میکنند. همین خود تبلیغی است که باعث میشود اعتقادهای غیر منطقی اصلی در شخص پایدار باقی بماند (ساعتچی، 1389).
درمانگری عقلانی، هیجانی و رفتاری الیس بر فرض های متعددی بنا شده است که میتوان آن را در عبارات زیر طبقه بندی کرد:
1ـ تفکر، احساس و رفتار مداوماً در تعامل با یکدیگر و تحت نفوذ یکدیگر قرار میگیرند.
2ـ اختلال های هیجانی از تعامل پیچیده عوامل زیست شناختی و محیطی ایجاد میشود.
3ـ انسان تحت تأثیر اشخاص و اشیاء پیرامون خود است و آنها نیز به طور عمدی افراد پیرامون خود را متأثر میسازند. افراد در واکنش به تأثیرات نظامی که در آن زندگی میکنند تصمیم میگیرند یا انتخاب میکنند که خود را تخریب کنند یا نکنند.
4ـ افراد خویشتن را از نظر شناختی، عاطفی و رفتاری تخریب میکنند.
5ـ وقتی وقایع ناگوار اتفاق میافتد، افراد تمایل دارند دربارۀ آنها باورهای غیر منطقی تولید کنند که برجستگی آنها مطلق بودن و تفکر جزمی نگرانه است.
6ـ وقایع ناگوار به خودی خود به عنوان علت اختلال هیجانی قرار نمیگیرند، بلکه باورهای غیر منطقی به مشکلات شخصیتی منجر میشوند.
7ـ اغلب افراد تمایل عجیبی به ایجاد و هیجان های مخرب و حفظ خود در این شرایط دارند بنابراین در مییابند که واقعاً غیر ممکن است که از نظر روانی سالم و خوب باقی بمانند.
8ـ هنگامی که مردم به روش خود تخریب گرانه عمل نمیکنند، توانایی آگاه شدن از شیوه های تفکر و نظام باورهای خود و تأثیر منفی آنها را دارند. با این آگاهی آنها ظرفییت مباحثه دربارۀ افکار غیرمنطقی و تغییر آنها را به باورهای منطقی را در مییابند و میتوانند با تغییر این باورها دربارۀ وقایع خاص، احساسات نامتناسب و رفتارهای خود تخریب گرانه را تغییر دهند.
9ـ وقتی باورهای غیرمنطقی کشف شد، میتوان آنها را با روشهای روشن سازی، چگونگی ترکیب جنبههای شناخت، عواطف و رفتارهای خنثی کرد. درمان منطقی – هیجانی، اعتقاد دارد که در واقع همۀ مشکلات جدی هیجانی انسان مستقیماً ناشی از افکار جادویی، تخیلی و از نظر تجربی فاقد اعتبار است. بر طبق نظریه درمان منطقی – هیجانی مهم نیست که چه مقدار در وراثت فرد نقص وجود داشته باشد و یا تجربیات او از ضربه های اولیه و یا بعدی زندگی چگونه باشد، علت اصلی که او اکنون واکنش بیشتری یا کمتری نسبت به محرک آزارنده نشان میدهد، این است که اکنون دارای عقاید متعصب، غیرمنطقی و تجربه نشده ای است (شیلینگ،1990، ترجمه آرین،1385).
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |
استان: کردستان، شهرستان : سقز
شماره تماس:: 09189763156
ایمیل : omidarzy@yahoo.com
کد پستی : 6683193643