مقاله و مبانی نظری عزت نفس در جانبازان
در قالب word و در 169 صفحه و قابل ویرایش
فهرست مطالب
خود و تعاريف آن
نظريههاي خود در روانشناسي
احترام به خود: احساس ارزشمندي
پذيرش (خود، ديگران، طبيعت)
ثبات خويشتن و هماهنگي خويشتن
گرايش به پايداري دروني
وجود خود پنداشت
آيا انسان داراي دو نفس است
تجزيه و تحليل نفس
تعريف عزت نفس
اهميت عزتنفس
عزت نفس از نظر روانشناسان
نظريات مربوط به عزتنفس
منشأ و طبيعت عزتنفس
اعتماد به نفس، احساس سودمندي
ارتباط عزتنفس با خودپنداره و خود ايدهآل
تفاوت عزت با احساس عزت
اسلام و عزتنفس
عزتنفس فردي وعزتنفس جمعي
از عزتنفس بالا يا پايين چه چيز استنباط ميشود
عزتنفس و مناعت طبع
رشد عزتنفس
شرايط اساسي عزتنفس
آثار عزتنفس
احساس عزتنفس
منابع عزت نفس
ارکان عزتنفس
ابعاد اعتماد و عزتنفس
تظاهرات عزتنفس
حقايقي چند در مورد عزتنفس
تحقيقات انجام شده در زمينه عزتنفس
توصيههايي در جهت حصول به اعتماد و اتکا به نفس
تعريف جانباز
توصيف جانبازان انقلاباسلامي از ديدگاه مردم
خصوصيات جانباز
انتظارات جانباز
خصوصيات و نيازهاي جامعه جانبازان
شناخت جانباز
هدف جانباز
چگونگي مقابله با مشکلات (معلولين و جانبازان)
اهميت تصوير ذهني در افراد جانباز
عوامل اهميت مطالعه تصوير ذهني در افراد جانباز
علل ايجاد مشکل در جانباز
تحليل مباني روانشناختي جانباز مبتني بر هدف
تحقيق انجام شده در زمينه جانبازان
آزمون عزتنفس آيزنگ
خود و تعاريف آن
حدود پنجاه سال پيش اريکسن مقدمهاي درباره مفهوم هويت در روانشناسي نوشت که به سرعت اين مفهوم به لحاظ نظري گسترش يافت و در تحقيقات تجربي نيز مورد توجه قرار گرفت. با گذشت زمان، اين مفهوم تعاريف عملياتيتري به خود گرفت به گونهاي که بتوان آن را مورد سنجش و ارزيابي قرار داد. يکي از اين تعاريف توصيف هويت يا مفهوم خود ميباشد. کلمه خود داراي چند معني است، معناي اول بر هماني دلالت دارد مانند کلمه خوساني، معناي دوم آن بر فرديت يا ذات يک شخص يا چيز دلالت دارد مانند خودم، خودت. معناي سوم به دروننگري يا عمل بازتابي اشاره دارد و اغلب به صورت پيشوند به کار ميرود. مانند به خود اعتماد داشتن، خودآگاهي. چهارم آن که در خود، معنايي از استقلال و کنشوري خودمختار وجود دارد
(پورحسين، رضا، 1383).
خود در معاني و تعاريف گوناگون مطرح شده است که از آن جمله ميتوان به تعاريف زير اشاره نمود.
1- خود به معناي يک وجود فرضي و انگيزشي. اين وجود فرضي، دروني، مهار کننده و هدايت کننده اعمال در مقابل انگيزهها، ترسها و نيازها است. در اينجا خود، يک وجود فرضي است. وجهي فرضي از روان که نقش معيني براي ايفا کردن دارد (پورحسين، رضا، 1383).
2- خود به معناي جزئي از روان آدمي که عمل درونگرانه دارد. اين عمل دو نوع خود را با حيثيت فاعلي و مفعولي مطرح ميکند که در نظريه «خود» جيمز به کار رفته است. در اينجا خود جزئي از روان تلقي ميشود که عملي درونگرانه دارد.
3- خود به معناي موجود زنده. در اين معنا خود به تمامي تجربه شخص پوشش ميدهد. اصطلاح خود به صورت فراگير و نسبتاً خنثي به کار برده ميشود و اصطلاحاتي چون من، شخص فرد و ارگانيزم ميتوانند معادل خوبي براي اين معني باشند (پورحسين، رضا، 1383).
4- خود به معناي کل سازمان يافته شخصي. در اين معني تأکيد بر پيوستگي خود ميباشد که ميتوان واژه شخصيت را معادل آن به کار گرفت. کساني که اين اصطلاح را به معني مزبور به کار ميبرند غالباً آن را به صورت ساختاري منطقي که به طور غيرمستقيم از طريق تجربه استمرار شخص، عليرغم تغييرات زمان استنباط ميشود، مورد استفاده قرار ميدهند. به اين ترتيب شخصيت معادل خوبي براي اين کاربرد است (پورحسين، رضا، 1383).
5- خود به معناي هوشياري، ادراک خود و هويت. در اين مورد ميتوان از واژههاي خويشتن خويش آلپورت مدد گرفت. خويشتن خويش ناظر بر هوشياري انسان نسبت به هويت و وجود خود به عنوان يک واحد کامل و مجزا از ديگران است. در اين آگاهي، انسان خود را به صورت يک واحد شکل يافته درمييابد و با وجود آگاهي از تکثر مؤلفهها و عناصر شخصيتي خويش دارد، خويشتن را به عنوان يک فرد ميبيند، غير از اين حالت حالتي است که فرد دچار گسستگي شخصيتي و ناهنجاري ميشود. ناهنجاري در اين زمينه به صورت عدم هوشياري نسبت به واحد بودن خويش قابل درک است (پورحسين، رضا، 1383).
6- خود به معناي هدف انتزاعي. اين مفهوم در نوشتههاي يونگ و مزلو بيان گرديده است. در اي خصوص دستيابي به خود، نمايش نهايي رشد روحگرايي است. مزلو نيز همين معنا را بيان کرده است منتها آن را در اصطلاح مرکبي تحت عنوان خود شکوفايي مطرح ميکند.
7- خود به عنوان يکي از ديرينه ريختهاي شخصيت. اين فرآيند يک نظام رواني است که درصدد اعتدال و توحيديافتگي آدمي به کار گرفته ميشود. يونگ خود را مرکز شخصيت ميداند که بيان ناهوشيار و هوشيار قرارداد و کل وجود را دربر خواهد داشت و همه نظامهاي ديگر شخصيت، چون اقمار آن ميگردند و از ديرينه ريختها محسوب ميشوند (پورحسين، رضا، 1383).
8- خود وسيلهاي براي ارضاي تمايل برتريجوئي، آدلر 1969 با معرفي مفهوم خود خلاق معتقد است که اين خود براي ارضاي تمايل برتريجوئي و به کارگيري عوامل زيستي و اجتماعي در تجارب تازه و فعاليتهاي ابتکاري مورد استفاده قرار ميگيرد. به عبارت ديگر عوامل رشد شخصيتي در نظر آدلر بر محور «خود» عمل ميکنند. برتريجويي، عامل انگيزشي مهمي در نظر آدلر است که ميتواند رفتارهاي آدمي را سامان دهد. خود، محوري است که اين فرآيندها حول آن شکل ميگيرند. خود را ميتوان محرک تمايل برتريجوئي قلمداد نمود (پورحسين، رضا، 1383).
9- خود به معناي خويشتن. در اين تعريف آلپورت براي اجتناب از ابهام واژه من و خود، واژه «کنشهاي اختصاصي شخصيت » را به کار ميبرند. اين کنشها شامل علم به بدن، علم به حرمت خود و برتريجويي و فکر و منطقي ميباشند و به انسان، يکتايي و بيمانندي را هديه ميدهند. اين مجموعه وحدت يافته که متشابه بودن فرآيندهاي رواني بر آن پايه استوار است، خويشتن خوانده ميشود (پورحسين، رضا، 1383).
10- خود به عنوان يک نظام حمايت کننده. ساليوان 1963 با به کارگيري واژه نظام خود آن را يک عامل انگيزشي ميداند که ميتواند فرد را حفظ و حمايت کند. در اين نظر خود معناي حمايت کننده دارد.
11- خود به معناي جزئي آگاه از ميدان پديداري. راجرز خود را جزئي از ميدان پديداري ميداند که از آن جدا شده و در اثر عمل متقابل ارگانيزم و محيط به وجود ميآيد. در اين تعامل قسمتي از کل ميدان ادراکي جدا ميگردد و عنوان خود پيدا ميکند که آگاهي انسان را از وجود و کنشوري خويش بوجود ميآورد. خود عبارت است از احساسات، عواطف و تکاپوهايي که فرد نسبت به آن هشيار است و آنها را به عنوان اينکه متعلق به او هستند ارزيابي ميکند. خود عبارت است از آگاهي به اينکه هست و کنشي دارد. اين ادراک در نظر راجرز با حضور و تعامل در ميدان پديداري قابل حصول است. به عبارت ديگر خود به صورت مجرد قابل ادراک نيست. خود موجب ميشود که انسان حضور خويش را در ميدان پديداري به عنوان يک شخص ادراک کند و با ديگران و پديدهها تعامل برقرار کند (پورحسين، رضا، 1383).
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |
استان: کردستان، شهرستان : سقز
شماره تماس:: 09189763156
ایمیل : omidarzy@yahoo.com
کد پستی : 6683193643