مقاله و مبانی نظری مفهوم و تعاریف هوش معنویی
در قالب word, ودر 46 صفحه وقابل ویرایش
مقدمه
هوش و مفهوم هوش های چند گانه :
هوش هیجانی
هوش معنوی به عنوان هوشی متمایز از هوش عمومی
مفهوم سازی هوش معنوی
هوش معنوی در ارتباط با آگاهی متعالی
نقش آگاهي فردي در ابراز هوش معنوي
آگاهي از يک وجود الهي و رابطه آن با هوش معنوي
هوش معنوي و رابطه آن با مسائل وجودي
هوش معنوي و تصوير بزرگتر
نقش زيست شناسي در کنش هوش معنوي
اندازه گيري هوش معنوي
هوش معنوی و تفاوت های فردی
الگوهاي معمول در تجربه و بيان هوش معنوي
رابطه ميان هوش معنوي و سلامت
خطرات بالقوه جستجوي هوش معنوي
جمع بندی
منابع فارسي
Refrences
اندازه گيري هوش معنوي
پس از بحث درباره مفهوم و مؤلفههاي هوش معنوي از ديدگاههاي متفاوت، اکنون شايسته است به اين سؤال پرداخته شود که آيا مفهوم هوش معنوي قابل اندازه گيري است؟ زوهر و مارشال (2002), مک هاوک (2002) و امونز(2000), عليه کميسازي هوش معنوي هشدار دادهاند. شاید به اين دليل که برخلاف اندازه گيري هوش عمومي، که سرعت و درستي را مد نظر قرار مي-دهد و روي يک مقياس بالا به پايين ارزشيابي مي شود و نشان دهنده هوش کم يا زياد است، در مورد هوش معنوی این نکته مورد پذيرش واقع شد، که پاسخهاي درست يا اشتباه در حلمشکلات معنوي وجود ندارد (ولمن، 2001). همچنين، به دلايل مشابهي، واضح نيست که آيا يک مقدار بهينه براي هوش معنوي وجود دارد و آيا مي توان يک شخص را از لحاظ معنوي فاقد هوش توصيف کرد. ابراز هوش معنوي يک فرد ممکن است تحت تاثیر چندين خصلت و توانايي فردي و به همان اندازه، نظام باورهاي معنوي مذهبي او منعکس شود. با در نظر گرفتن اين مطالب، شناسايي الگوهاي منحصر به فرد ابراز هوش معنوي مفيدتر از تلاش براي دستيابي به يک ارزيابي کمي ميزان آن در افراد باشد (نوبل، 2000).
يک روش براي اندازه گيري هوش معنوي افراد، بررسي توصيفات ذهني آنها از معنويت، نظام باورها، ارزش ها، اهداف و تجربههاي معنوي (و تفسير شخصي از اين موارد) و نيز روش بکارگیری آن و کمک به رشد شخصي است (نوبل، 2000). راه ديگر ساخت ابزارها يا مقياسهايي براي سنجش مفهوم سازي، فهم و بيان افراد از هوش معنوي است. پرسشنامه هشتاد سؤالي ماتريس رواني معنويت (PSI، ولمن، 2001) به منظور شناسايي الگوي منحصر به فرد ابراز هوشمعنوي افراد ساخته شده است. سؤال ها به جاي پرسيدن از پاسخ دهندگان برای توضیح و تفسیر معنای تجربه ها که مستلزم تفکر انتزاعي و تفسير حوادث است، در جهت اندازه گيري رفتار، فعاليتها و تجربههاي خودسنجي طراحي شده است. اساسا PSI بجاي سنجش هوشمعنوي بالاتر يا پايين تر، به تمرکز و الگوسازي معنويت مي پردازد (ولمن، 2001). PSI شامل هفت عامل است، که رفتار و تجربههاي گوناگون معنوي را در بر ميگيرد.اين هفت عامل عبارتند از: الوهيت، مراقبت، روشن فکري، توجه به اجتماع، ادراک فراحسي، معنويت در دوره کودکي و تجربه ضربه رواني. الوهيت، بيانگر احساس پيوند با خداوند، قدرت برتر يا منبعی از نيروي الهي است. مراقبت، آگاهي از رابطه بين بدن و ذهن و نيز عمل به درخواست ذهني براي علايق معنوي، بويژه مطالعه و بررسي متون مقدس اشاره دارد. توجه به اجتماع، بیانگر انتخاب فعاليتهاي معنوي، مثل کمک مالي يا کار داوطلبانه ای که به سود اجتماع است. ادراک فرا حسي، بيانگر ادراکات و تجربه هايي مثل، روياهاي پيشگويانه است. معنويت دوره کودکي راجع به علايق و فعاليتهاي معنوي زمان کودکي، از جمله سنتهاي خانوادگي است. ضربه رواني، بيانگر آگاهي معنوي که بواسطه رخ دادن تجربيات دردناک براي خود يا نزديکان، به دست میآید،است. همه اين عوامل به شکلي پويا با يکديگر تعامل دارند (ولمن، 2000). لازم به يادآوري است که اين مقياس بر حسب تفاوتهاي فردي در مفهوم سازي و ابراز هوش معنوي طراحي نشده است.
ناسل (2004) به منظور جبران نقيصه اي که در بالا اشاره شد، مقياس 17 سؤالي هوش معنوي (SIS) را که به تفاوتهاي مفهوم سازي، هوش معنوي بين گزارشهاي معنوي مذهبي حساس است، ساخته است. SIS تعدادي از ابعاد و بيانهاي مختلف هوش معنوي را که خود افراد آنها را گزارش کرده اند، اندازه گيري مي کند. سؤال هاي SIS، ظرفيت ها و منابع عاطفي، شناختي و تجربي را که نمايانگر هوش معنوي هستند، منعکس مي کند. بعضي از سؤال هاي طراحي شده، بيشتر منعکس کننده باورها و ارزش هاي اصلي مسيحيت فردگرايانه و عامه پسند عصر جديد است. اين سؤال ها همراه با هم، بيانگر راههاي مختلف ديدن و درک تجربيات زندگي است. همچنين، مجموعه اي از مهارت ها و توانايي ها را معرفي مي کنند که با هوش معنوي ارتباط دارند.
PSI و SIS ظرفيت معنوي پاسخ دهنده ها يا ميزان هوش معنوي را به شکلي مستقيم يا کمي اندازه گيري نمي کنند، بطوريکه نمرات به جاي اين که حاکي از ارزيابي باشند، توصيف کننده هستند. با اين حال، ممکن است، نمرات بالاتر در PSI و SIS هم نشان دهنده ميزاني از آگاهي و علاقه معنوي فزاينده باشد و هم حاکي از اين باشد که شخص تمايل دارد از يک ديدگاه معنوي به افکار، رفتار و تجربيات خود بنگرد (ولمن، 2001). به نظر منطقي است، که بگوييم نيازهاي رواني متفاوت (مبتني بر موضوعاتي مثل صفات شخصيتي، تربيت و سبک زندگي) که بين افراد وجود دارد منجر به خلق و يا پيروي از راههاي مختلف معنوي و به همان اندازه به ابراز متفاوت هوشمعنوي ميشوند (ولمن، 2001). از اين رو، روشهاي معتبر بسياري در جهت تجربه معنوي و بهرهگيري از هوش معنوي وجود دارند. اگر چه اين نظريه با برخي از سيستمهاي عقايد مذهبي ناهماهنگ است.
امرم و درير (2007) بر پايه ابعاد هفت گانه امرم (2007) از هوش معنوي، مقياسهوشمعنوي يکپارچه (ISIS) را ساخته اند. اين مقياس از83 سؤال که براي سنجش 22 خرده مقياس زيبايي، بصيرت، عدم خودخواهي، آزادي، شکيبايي، سپاسگذاري، خويشتن برتر، کل نگري، حلول، انسجام دروني، شهود، لذت، روشن فکري، باز بودن، اعمال معنوي، حضور، هدف، پيوند، تقدس، خدمت، ترکيب و اطمينان تشکيل شده است. امرم و درير (2007) اين 22 خرده مقياس را در داخل پنج حوزه اي که منتج شده از نظريه آنها است، سازمان داده اند: هوشياري، جذبه، معنا، تعالي و حقيقت. همبستگي دروني اين مقياس 97/ 0 مي باشد و روايي همگراي آنها در مطالعات مقدماتي خوب نشان داده شده است (امرم و درير، 2007).
ناصر(1386) بر اساس پرسشنامه 97 سوالي محقق ساخته، چهار مولفه: خودآگاهي متعالي، تجربههاي معنوي، شکيبايي و بخشش را به دست آورده است و تفاوت معناداري بين زنان و مردان را مشاهده کرد، بطوريکه ميانگين نمرات مردان بيش از زنان بوده است.
آخرين مقياس ساخته شده براي سنجش هوش معنوي، پرسشنامه خود سنجي هوش معنوي کينگ (SISRI) (2007) بوده است. SISRI به منظور اندازه گيري سطح هوش معنوي افراد بر حسب ويژگي ها، توانايي ها و منابع مختلف ذهني و روشهاي پردازش اطلاعات ساخته شده است. اين پرسشنامه از 4 عامل تفکر وجودي انتقادي، ايجاد معناي شخصي، آگاهي متعالي و گسترش حالت هشياري و 42 سؤال تشکيل شده است. از نظر کينگ، ديگر مقياسهاي موجود براي سنجش هوش معنوي يکي از معيارهاي اصلي هوش را در ساخت ابزارهاي خود رعايت نکردهاند. وي همسو با ديگر نظريه پردازان سنتي هوش (گاردنر، 1983؛ماير و همکاران، 2000؛استرنبرگ، 1997؛به نقل از کينگ، 2007) بر اين باور است که هوش بايد در بر گيرنده مجموعه بهم پيوسته اي از تواناييهاي ذهني باشد (جدا از شاخصهاي رفتاري، نگرش، تجربه اي و. .. ).
همانطور که در معرفي مقياسهاي ناسل (2004)، ولمن (2001) و امرم و درير(2007) گفته شد، اين افراد براي اندازه گيري هوش معنوي، مجموعه متنوعي از تواناييها، ظرفيت ها، نگرشها، رفتارها و تجربههاي معنوي را مورد سنجش قرار داده اند که از نظر کينگ نامربوط است.
هوش معنوی و تفاوت های فردی
عواملي که موجب تفاوتهاي فردي در هوش معنوي مي شوند مثل هر بخشي از دانش، سطوح پيشرفتگي و تحول در بينش و تواناييهاي معنوي در بين افراد بسيار متفاوت است. هوش معنوي در بين انسان ها به طرق و اندازههاي متفاوتي آشکار مي شود (نوبل، 2000). منطقي به نظر مي رسد که افراد بر حسب علايق و توانايي هايشان در پردازش، بکارگيري و ارتباط با اطلاعات مربوط به معنويت، متفاوت خواهند بود. افرادي وجود دارند که از لحاظ معنوي بسيار رشد يافته محسوب مي شوند. مثل حضرت محمد (ص)، مولانا، حافظ، مادر ترزا، نلسون ماندلا، ماهاتما گاندي، در حالي که بسياري ديگر علاقه اي به معنويت ندارند.
ظاهرا بين هوش و فرايندهاي شخصيتي رابطه وجود دارد (امونز، 2000). بنابراين، احتمال دارد که ويژگيهاي شخصيتي با تفاوتهاي فردي در ساخت و ابراز هوش معنوي در ارتباط باشد (امونز، 2000؛ولمن، 2001). در همین راستا، مک هاوک (2002) پيشنهاد کرده است که بعضي از صفات شخصيتي خاص، بيشتر با ويژگيهاي هوش معنوي ساز گار هستند. با ارزيابي چندين نظريه شخصيتي، من جمله نظريه پنج عاملي شخصيتي مک کري و کاستا (1990)، به نظر مي رسد، صفاتي مثل پذيرا بودن نسبت به تجربه ها، سازگاري، مسئوليت پذيري و ثبات هيجاني با ابراز هوش معنوي مناسب تر باشند. اين خصوصيات با ماهيت خلاق، روشن فکری، مسئوليت پذيری، مهربانی و با ثباتی با هوش معنوي بسيار رشد يافته، پيوند دارد (مک هاوک، 2002).
از ديدگاهي ديگر، پيدمانت (1999، به نقل از ناسل، 2004) گفته است که معنويت مي تواند بيانگر يک بعد جداگانه از شخصيت باشد. مک هاوک (2002) نيز به طور مشابه اذعان داشته، هوش معنوي به عنوان يک صفت شخصيتي بشمار میآيد که از نظر قوت و ماهيت ابراز در بين افراد، مثل هر صفت شخصيتي ديگري متفاوت باشد. گفته مي شود، تمايزآن به صورت شناختي و عاطفي آشکار و منجر به نمايش خلاقانه و خود مي شود (مک هاوک، 2002). اين نوع از تجربه ذهني مربوط به هوش معنوي ممکن است به صورت الهام، بهت، آگاهي اوج يافته يا حس روشن فکري، احساس شود (مک هاوک، 2002). اين نگاه شايد شکل گسترده پيشنهادهاي جيمز (1961) و بعد از او، آلپورت (1950، به نقل از ناسل، 2004) است، که اعتقاد داشتند، مذهبي بودن بايستي به عنوان يک جنبه از ساختار شخصيتي فرد در نظر گرفته شود، زيرا مذهب، بيانگر يک نظام يکپارچه انتخاب شده براي جهت دهي به زندگي فرد و تنظيم آن در بافت محيطي است. با اين حال، هنوز مفهوم هوش معنوي به عنوان ساخت شخصيتي متمايز، از لحاظ نظري يا تجربي، به اندازه کافي توسعه نيافته است.
پيرو خط فکري پيدمانت (1999، به نقل از ناسل، 2004)، شايد هوش معنوي بيانگر يکپارچگي بين عوامل شخصيتي (علاقه، دسترسي و ابراز اطلاعات معنوي) و پردازش مربوط به هوش (مهارت ها و استعدادهايي براي پردازش کارآمد چنين اطلاعاتي) باشد. همچنين اين ايده ممکن است به ديگر قوا و ظرفيتهاي ملموس تر شخصي، مثل توانايي طبيعي براي فرزند پروري، التيام يافتن و يا نمايش هنري گسترش يابد. گفته میشود، وقتي چنين تمايلات ذاتي حضور پيدا کنند، راههاي ويژه اي را براي ابراز هوش معنوي مهيا کرده و از طرفی رشد هوش معنوي ميتواند، موجب توسعه چنين قوا و مهارتهايي شود (سين تر، 2000).
الگوهاي معمول در تجربه و بيان هوش معنوي
در حالي که افراد و گروههاي معنوي مذهبي، در بيان هوش معنوي به روشهاي منحصر به فرد که منعکس کننده خصايص شخصيتي، هوش و نظامهايعقيدتي است، عمل مینمایند، پژوهشهای روانشناسي ميتواند، در ميان توده مردم چگونگي ابراز هوش معنوي را جستجو کنند (ولمن، 2000؛زوهر و دريک، 2001). براي مثال، ظرفيت ها و ويژگيهاي خاصي، مانند تعالي، انعطافپذيري، خلاقيت و ديدگاه کل نگرانه، با هوش معنوي در ارتباط در نظر گرفته مي شوند (به طور مثال، امونز، 1999؛مک هاوک، 2002، سيسک و تورانس، 2001). از اين گذشته، در هر دو گرايش معنوي مذهبي، رشد و استفاده از ارزشهايی، مانند احساس شفقت، صداقت و يکپارچگي مهم تلقي مي شود. همچنين، در هر دو گروه، تکليف خود ارزيابي سودمند در نظر گرفته شده است (کينگ، 1996؛لاو، 2002؛ به نقل از ناسل، 2004). به سبب جستجوي معمول اين دو گروه براي تقدس، مسيحيت و معنويت فردگرايانه عصر جديد، افراد را ترغيب مي کنند که در غالب زمينه بزرگتر يا همان تصوير بزرگتر به زندگي و رويدادهاي آن بنگرند و با توجه به معناي معنوي، تجربهها را تفسير مجدد کنند و به آنها شکل جديدي بدهند (هيل، 2000؛ به نقل از ناسل، 2004).
ولمن (2000)، فرايندي زنجيره اي را پيشنهاد کرده که زير بناي رشد هوش معنوي است و بطور کلي شامل مراحل توجه کردن، دانستن، درک و فهم و عمل است. اولين مرحله اين زنجيره، توجه کردن است که شامل درک تجربههاي دروني و بيروني و يا اين احساس که چيزي در حال اتفاق افتادن است. در اين زمينه، توجه کردن به ويژه به يک حس تقدس، تعالي يا پيوند با يک حقيقت بزرگتر اشاره دارد. دومين مرحله، دانستن اين موضوع که يک رويداد يا تجربه معنوي اتفاق افتاده است و نيز ربط دادن اين دانش با تجربههاي قبلي و طرحهاي دروني است. سومين مرحله، درک کردن، که مستلزم ابعاد گوناگون از يک مشکل يا موقعيت است و نيز بکارگيري اين ترکيب در بافتهاي موقعيتي جديد است. اين کار موجب بينش به معناي تجربه ها و رويدادهاي معنوي است. علاوه بر آن، درک کردن، شامل درک يا بينش شخصي است که به تجربه ذهني يک رويداد معنوي مي انجامد. چهارمين و آخرين مرحله، عمل است که بيانگر اختيار داشتن براي انجام اعمال فرا گرفته شده و عمل کردن بر پايه دانش و درک اکتسابي که از تجربه رويدادهاي معنوي مشتق مي شود، است. چنين عملي ممکن است، در شکل فعاليت هايي مانند دعا براي ديگران يا وقت گذاشتن داوطلبانه براي گروههاي محروم، به سمت جهان بيروني جهت يابي شده باشد. و یا فعاليت هايي مانند تفکر در خود، يوگا و مراقبه به سمت درون هم باشد (ولمن، 2000). اين فرايند زنجيره اي که ولمن آن را پيشنهاد کرده است بيانگر رشد و تحقق هوش معنوي است. احتمالا روشهاي بسيار ديگري نيز براي مفهوم سازي اين فرايند وجود دارد.
در مجموع، يک فرد با هوش معنوي خوب رشد يافته، بدون در نظر گرفتن گرايش معنوي مذهبي با ويژگي هايي مثل، درجه بالايي از خود شناسي و علاقه به رشد شخصي، ابراز احساس شفقت و مهرباني، توانايي توجه به پيوند ميان حوادث، يافتن معنا در تجربه ها، باز بودن براي الهام گرفتن از ارزش ها و ظرفيت الهام بخش بودن براي ديگران، شناخته مي شود(زوهر و مارشال، 2000؛سيسک و تورانس،2001). احتمالا اين ويژگي ها مورد قبول و تعقيب افرادي با روشهاي معنوي يا مذهبي گوناگون، از جمله مسيحيان سنتي و پيروان فردگرايي عصر جديد قرار دارد.
رابطه ميان هوش معنوي و سلامت
پژوهشهاي اخير، نشان داده اند که عقايد و اعمال معنوي با نتايج مثبتي مانند بهزيستي جسماني، هيجاني و روانشناختي، کنش درون فردي مثبت، ثبات و رضايت زناشويي و افزايش کيفيت زندگي رابطه دارد (هينتي کا، 2001؛روت، 1988؛سي بولد و هيل، 2001؛ به نقل از ناسل، 2004). ممکن است يک عامل سهيم در اين پيامدهاي مثبت، برخورداري از يک گرايش معنوي به زندگي باشد که از رفتارهاي ناسازگار و نامطلوب مانند عمل به روشهاي مخرب شخصي و اجتماعي، جلوگيري میکند (امونز، 2000). همچنين، مشخص شده است، گرايش به سمت مفاهيم بنيادين زندگي به تجربه هدفمندي، احساس رضايت و يکپارچگي شخصيتي منجر میشود (امونز، 1999، 2000). هر چند در روان شناسي، به دليل اتخاذ نگاه طبيعت گرايانه و سکولار اغلب روان شناسان به کنش سلامتي، گرايش به سمت حوزه تعالي به عنوان هدايت کننده سازگاري و سلامت رواني، محسوب نمیشود (کويلسکي، 2000). با اين همه، نوبل (2000) پيشنهاد کرده است، هوش معنوي دربرگيرنده انعطاف پذيري رفتاري و هيجاني است (که ممکن است از تجربههاي معنوي سرچشمه بگيرد) به سلامت روان شناختي و بهزيستي کمک کند. همچنين، هوش معنوي به واسطه فراهم سازي چارچوبي براي يافتن معنا و فهم معناي تجربيات منفي مثل بيماري، ضربه عاطفي و آسيب ديدگي، از کارکردي انطباقي برخوردار است. علي رغم شکاکيت جريان غالب روان شناسي، نتايج بسياري از پژوهش ها نشان مي دهند، رابطه ميان مذهب يا معنويت با سلامت پيچيده بوده و ناظر بر تاثير بسيار سودمند مذهب و معنويت بر سلامت جسمي و رواني است (سيبولد و هيل، 2001؛ به نقل از ناسل، 2004). بويژه که براي پيوند مستحکم بين علايق معنوي و بهزيستي شخصي شواهد تجربي پيدا شده است (به طور مثال، امونز، 1999؛گارتنر، لارسون و آلن، 1999؛سينک، 2000؛ به نقل از ناسل، 2004). يک تبيين براي بيان اين رابطه بر اساس معنا و هدفي است (يک جزء برجسته از بهزيستي) که فرد ميتواند آنها را از يک روش معنوي مذهبي انتخاب شده، بدست بياورد (ماير، 1992).
خطرات بالقوه جستجوي هوش معنوي
در حالي که به نظر مي رسد، هوش معنوي به طور کلي با سلامت و بهزيستي رواني در ارتباط است، جستجوي معنوي، ممکن است حاوي خطراتي باشد. کويلسکي (2000) نگراني هايي را در ارتباط با استفاده نامناسب افراد از هوش معنوي مطرح کرده است؛ براي مثال، هنگامي که استفاده از هوش معنوي جايگزين هوش ديگر متناسب با يک موقعيت خاص مي شود. وي اين بحث را مطرح مي کند که ممکن است اطمينان مفرط به معنويت فرد براي حل مسئله او را از ديگر شکلهاي عملي و عيني تر حل مسئله در موقعيت هايي که احتياج به رويکرد متمرکز بر مسئله است، را دور کند. براي نمونه، فردي که به جاي استفاده از مهارتهاي اجتماعي و هوش بين فردي، از دعا براي حل يک کشمکش بين فردي بهره مي گيرد، ممکن است به شکل نامناسبي به منابع معنوي متکي باشد (کويلسکي، 2000). به شکلي کلي تر، پيروي از يک روش معنوي ويژه ممکن است موجب شود، شخص انرژي بسيار زيادي را به موضوعات فرا طبيعي سرمايه گذاري کند و در برخورد مناسب با تکاليف عملي و مشکلات در زندگي روزمره با شکست مواجه شود. توسعه بيش از حد هوش معنوي تا حدي که فرد، از حيطههاي ديگر رشد مثل مهارتهاي برون فردي چشم پوشي کند، نيز خطرناک است (امونز، 2000). معنويت يا مذهبي بودن يک شخص، ممکن است، ادراک و انديشه او را تحت تاثير قرار دهد، تا آن حد که انديشه منطقي و استدلال نقادانه او به حالت تعليق درآيد (کويلسکي، 2000). شايد اين موضوع با موقعيتهاي حساس اخلاقي مثل طلاق يا سقط جنين در ارتباط باشد. تفسير يا بکارگيري اشتباه اطلاعات معنوي هم ميتواند خطر ديگري براي اين موضوع باشد (امونز، 1999، 2000).
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |
استان: کردستان، شهرستان : سقز
شماره تماس:: 09189763156
ایمیل : omidarzy@yahoo.com
کد پستی : 6683193643