مقاله و مبانی نظری طرحواره های ناسازگار اولیه و اختلال های تنظیم هیجانی ,

menuordersearch
academixfile.ir

توضیحات

مبانی نظری و پیشینه پژوهشی طرحواره های ناسازگار اولیه و اختلال های تنظیم هیجانی

در قالب word , و در 32 صفحه وقابل ویرایش

 


-3 بخش دوم : طرحوارههای ناسازگار اولیه
2-3-1 مقدمه
طرحواره‌ها را مي‌توان ساختارهايي براي بازيابي مفاهيم کلي ذخيره شده در حافظه، يا مجموعه‌ي سازمان يافته‌اي از اطلاعات، باورها و فرضها دانست، محتواي هر طرحواره از طريق تجربه‌هاي زندگي فردي ساخته و پرداخته مي‌شود، سازمان مي‌يابد، در ادراک و ارزيابي اطلاعات جديد مورد استفاده قرار مي‌گيرد. طرحواره‌ها طرز برخورد و نگرش شخص نسبت به خويشتن، جهان و آينده تعيين مي‌شود اگر اين طرحواره‌ها طبيعي و مثبت باشند، گرايش فرد نسبت به همه چيز مثبت، اميدورانه و موفقيت‌آميز خواهد بود وگرنه چنين کسي خود را ناتوان، بي‌کفايت و بي‌ارزش خواهد پنداشت و بنابراين احساس خواهد کرد که در برخورد با مشکلات موانع نفوذ ناپذيري بر سر راه او قرار دارد و هر کاري بکند با شکست و ناکامي روبرو خواهد شد از اين رهگذر فرد نسبت به جهان پيرامون، خويشتن و آينده نگرش منفي پيدا مي‌کند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).

2-3-2 طرحواره :
  طرحواره الگوي ثابت و درازمدتي است که در دوران کودکي به وجود آمده و تا زندگي بزرگسالي نيز ادامه يافته است. ما از طريق اين طرحواره‌ها به جهان نگاه مي‌کنيم، طرحواره‌ها باورها و احساسات مهمي در مورد خود و محيط مي‌باشند که افراد آنها را بدون چون و چرا پذيرفته‌اند آنها خود تداوم بخشند و در برابر تغيير مقاومت زيادي نشان مي‌دهند. معمولاً اين طرحواره‌ها به غير از بافت درماني در جاي ديگري تغيير نمي‌کنند. حتي موفقيت قاطع در زندگي نيز براي تغيير آنها کافي به نظر نمي‌رسند طرحواره‌ها براي زنده ماندنشان مي‌جنگند و اغلب در اين راه موفق‌اند. تفکر هر فردي داراي سه سطح مي باشد: نخستين سطح که نسبتاً به راحتي دست يافتني است، افکار سطحي را شامل مي‌شود که آنها را افکار خودآيند مي‌نامد. دومين سطح شامل باورهايي است که نسبت به سطح اول عميق تر است. سطح سوم در واقع، هسته مرکزي همه افکار، تصورات و باورهاي انعطاف‌ناپذير را تشکيل مي‌دهند و «طرحواره» ناميده مي‌شود. طرحواره در واقع کارگران پشت صحنه‌اي است که افکار خودآيند و باورها را هدايت مي‌کند. طرحواره‌هاي افسردگي شامل فرضيه‌هاي اساسي هستند مبني بر اينکه «خود» ناتوان، دنياي بيرون پر از مشکلات و آينده نااميد کننده است (یانگ، 1990).
يانگ معتقد است که طرحواره الگوي ثابت و درازمدتي است که در دوران کودکي به وجود آمده و تا زندگي بزرگسالي نيز ادامه يافته است. ما از طريق اين طرحواره‌ها به جهان نگاه مي‌کنيم، طرحواره‌ها باورها و احساسات مهمي در مورد خود و محيط مي‌باشند که افراد آنها را بدون چون و چرا پذيرفته‌اند آنها خود تداوم بخشند و در برابر تغيير مقاومت زيادي نشان مي‌دهند. معمولاً اين طرحواره‌ها به غير از بافت درماني در جاي ديگري تغيير نمي‌کنند. حتي موفقيت قاطع در زندگي نيز براي تغيير آنها کافي به نظر نمي‌رسند طرحواره‌ها براي زنده ماندنشان مي‌جنگند و اغلب در اين راه موفق‌اند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
طرحوارهها با توجه به پنج نياز اصلي (تحولي) :1- پيوستگي و پذيرش 2- خودگرداني و استقلال 3- محدوديتهاي منطقي 4- خود جهت مندي 5- بيان خود و خود انگيختگي، به پنج حوزة وسيع نقسيم ميشوند. اگر اين پنج نياز تحولي درکودک از سوي والدين ارضاء ‌نشود، به ترتيب اين طرحواره-ها (1- بريدگي و طرد 2- خودگرداني مختل 3- محدوديتهاي غيرمنطقي 4- ديگرجهت مندي 5- بازداري و نگراني مداوم) به وجود ميآيند. پس هنگامي که رفتار والدين و شرايط محيط در حد بهينه و مطلوب باشد، در ساختار شخصيت کودکان در اين پنج حوزه شيوه و الگويي بهنجار ساخته ميشود. چنانچه والدين و شرايط محيط در حد بهينه و مطلوب نباشد کودک مستعد ايجاد طرحوارههاي ناکارآمد اوليه در يک يا چند حوزه ميشود و هسته مرکزي شخصيت انسان را تشکيل ميدهند (یانگ، 1999).
طرحواره: واژه طرحواره در روان شناسی و به طور گسترده-تر در حوزهی شناختی، تاریخچهای غنی و برجسته دارد. در حوضهی رشد شناختی، طرحواره را به صورت قالبی در نظر می-گیرند که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل میگیرد تا به افراد کمک کند تجارب خود را تبیین کنند. علاوه بر این، ادراک از طریق طرح واره، واسطهمندی میشود و پاسخهای افراد نیز توسط طرحواره جهت پیدا میکنند. طرحواره، بازنمایی انتزاعی خصوصیات متمایز کنندهی یک واقعه است. به عبارت دیگر، طرحی کلی از عناصر برجستهی یک واقعه را طرحواره میگویند (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمیدپور و اندوز، 1392).

2-3-3 طرحوارههای ناسازگار اوليه (SME):
طرحواره‌هاي ناکارآمد اوليه عميقترين سطح شناخت هستند و اصول ثابت و دراز مدتي هستند که در دوران کودکي به وجود مي‌آيند، در زندگي بزرگسالي تداوم مي‌يابند و با ناکارآمدي زياد مشخص مي‌شوند. اين طرحواره‌هاي الگويي براي پردازش تجارب بعدي محسوب مي‌شوند. ابعاد طرحواره‌هاي ناکارآمد اوليه عبارتند از: الف- بريدگي و طرد ب- خودگرداني مختل ج- محدوديتهاي غيرمنطقي د- ديگر جهت ‌مندي و- بازداري و نگراني مفرط (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
طرحواره بريدگي و طرد :
    طرحوارههاي بريدگي يعني نيازهاي شخص براي امنيت، ثبات، محبت، همدلي، بيان احساسات، پذيرش و احترام در دوره کودکي ارضاء نشده است. در خانوادههايي ايجاد ميشود که بريده، سرد، منزوي، تکانشي، انتقادگر، غير قابل پيش-بيني، بد رفتار و رها کننده هستند. طرحوارههاي بريدگي و طرد عبارتند ازشدگي/ بي ثباتي، بي اعتمادي/ بد رفتاري، محروميت هيجاني، نقص/ شرم، انزواي اجتماعي/ بيگانگي (همان منبع).
طرحواره خودگرداني مختل : 
    طرحوارههاي خودگرداني مختل يعني احساس اينکه فرد نميتواند در جهان به طور مستقل و بدون حمايت ديگران عمل کند. اين افراد يک هويت مستقل از خود ندارند و هنگام مواجهه با يک مشکل جزئي احساس شکست ميکنند. طرحوارههاي خودگرداني مختل عبارتند از: وابستگي/ بي کفايتي، آسيب پذيري نسبت به ضرر، خودتحول نيافته/ خود گرفتار، شکست (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
طرحواره محدوديتهاي غيرمنطقي : 
    محدوديتهاي غيرمنطقي يعني نقص در محدوديتهاي دروني مانند مسؤوليت پذيري نسبت به خود و ديگران، اين طرحواره منجر به عدم رعايت حقوق ديگران ميشود. اين کودکان با سهل انگاري، فقدان جهت دهي وخود کنترلي درست ازسوي والدين مواجههاند و با آنها به گونهاي رفتار ميشود که گويي از ديگران برترند. طرحوارههاي محدوديتهاي غيرمنطقي عبارتند از: استحقاق/ بزرگمنشي، خود کنترلي پايين/ خود انضباطي پايين (همان منبع).
طرحواره ديگر جهت ‌مندي :  
اين کار به منظور دريافت محبت، پذيرش و اجتناب از انتقاد ديگران انجام ميشود. اين الگو منجر به رشد طرحوارههاي زير ميشود: اطاعت، فداکاري، تأييدجويي/ توجه طلبي (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).

طرحواره بازداري و نگراني مفرط : 
    طرحواره بازداري و نگراني مفرط يعني تأکيد افراطي بر سرکوبي احساسات، تکانههاي خود انگيخته و انتخابها. والدين اين کودکان اغلب سختگير، تنبيه گر، وظيفه شناس، کمال گرا، مقرراتي، پرتوقع، نگران، خود انتقادگر هستند که اين خصوصيات را به کودکان خود انتقال ميدهند. والدين اين کودکان باعث شکلگيري طرحوارههاي زير ميشوند: منفي-گرايي/ بدبيني، بازداري هيجاني، معيارهاي سرسختانه/ انتقاد شديد، تنبيه گرايي (همان منبع).


2-3-4 انواع طرحوارههاي ناسازگار اوليه
1- رها شدگي/ بي ثباتي :
    در اين طرحواره فرد احساس مي کند فرد مورد پيوستگي خود را به زودي از دست خواهد داد. اين شخص احساس ميکند که روابط نزديک او با يک يا چند نفر به زودي به هم خواهد خورد. اين فرد امکان دارد در دوران کودکي با مرگ يا طلاق والدين روبه رو شده باشد (یانگ و همکاران، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).
2- بي اعتمادي/ بد رفتاري :
  در اين طرحواره فرد احساس ميکند که ديگران از روي قصد از افراد سودجويي ميکنند. اين افراد انتظار دارند که از سوي ديگران آسيب ببينند، مورد انتقاد واقع شوند، يا تحقير شوند. هميشه حس ميکنند که حقوق آنها به وسيله ديگران زير پا گذاشته ميشود و مورد اذيت و آزار ديگران واقع ميشوند (همان منبع).
3- نقص/ شرمندگي :
  فرد باور دارد که عيبهاي دروني دارد و احساس اينکه شخص در مهمترين جنبههاي شخصيتیاش، ناقص، ناخواسته، بد، حقير و بي اعتبار و بي ارزش است (‌عزت نفس و اعتماد به نفس پايين)‌ يا اينکه در نظر افراد مهم زندگياش فردي منفور و ناقص به حساب ميآيد (یانگ و همکاران، 2003، ترجمهی حمید پور و اندوز، 1392).

 


2-4- بخش سوم: اختلالهای تنظیم هیجانی
2-4-1 مقدمه
یکی از موضوعاتی که در طی دو دههی گذشته تلاش و توجهات تجربی و نظری فراوانی را به خود جلب کرده است، بحث هیجانها است. این علاقه و توجه تا حدی میتواند به دلیل نقشی باشد که هیجان و تنظیم هیجان در رفتارهای بیرونی (فردی) ایفا مینماید. نظریهپردازان و دانشمندان مختلف، تعاریف متعددی از هیجان ارائه دادهاند، اما در مجموع می-توان گفت که هیجان رویدادی پیچیده و چند بعدی است که منجر به آمادگی برای عمل میشود هر فرد عادی میداند که دارای عواطفی است و زندگی بدون عواطف، زندگی تیره، مکانیکی، و بیرنگ خواهد بود. از طرف دیگر سلامت روانی و عقلی شخص به سلامت عاطفی او بستگی دارد. زیرا نظر شخص نسبت به خودش، دیگران، اوضاع اجتماعی، و زندگی به طور کلی از چگونگی رشد و تکامل عواطف وی متاثر میشود. به بیان دیگر، داوریهای هر فرد دربارهی خود و دیگران و مسائل اجتماعی به کیفیت عواطف او بستگی دارد و شخصی که از رشد سالم هیجانی و عاطفی بهرمند نباشد هرگز فردی واقع بین، نیکاندیش، درست کردار، و در نتیجه فرد مفید و موثر در پیشرفت جامعه نخواهد بود (شعاری نژاد، 1388).
هیجانها بسیار پیچیدهتر از آن هستند که ابتدا به چشم میخورند. در نگاه اول همگی هیجانها را به عنوان احساس، میشناسیم. ما شادی و ترس را میشناسیم زیرا جنبهی احساسی آنها را طبق تجربهی ما خیلی بارز هستند. وقتی با تحدیدی مواجه میشویم یا به سمت هدفی پیشرفت میکنیم، تقریباً غیر ممکن است که متوجه جنبهی اساسی هیجان نشویم. اما به همان صورتی که بینی بخشی از صورت است، احساسها نیز فقط جزئی از هیجانهاهستند (ریو، 2005، ترجمهی سیدمحمدی، 1390)

2-4-2 تعریف هیجان:
واژه هیجان که با واژههای شور، احساس و عاطفه شباهت زیادی دارد به معنای هر نوع برانگیختگی ذهن و بدن است. همانطور که اشاره شد، هیجانات، احساسات و عواطف بخشی از وجود ما هستند. در واقع هیجان، احساس و عاطفه پدیدههایی هستند که ما هر روز با انواع مختلفی از آن درگیر هستیم. مسائلی مانند عشق، غم، شادی، خشم و عصبانیت و بسیاری دیگر از حالتها که قطعاً همهی ما تک تک آنها را به خوبی میشناسیم و همهی آنها را احساس کردهایم، محتوای هیجان، احساس و عاطفه ما را تشکیل میدهد (امامی نائینی، 1385).
روانشناسان در تعریف هیجان و عاطفه اختلاف نظر دارند زیرا هر کدام در تعریف خود زاویهای از آن را در نظر می-گیرند. چنان که بعضی از ایشان به منشاء و دگرگونی هیجان توجه دارند، برخی جنبههای عضوی آن را مورد توجه قرار می-دهند، و گروهی نیز میخواهند ماهیت هیجان و عاطفه را به فطری و فرهنگی تقسیم کنند. استانلی هیجان را نخستین پایهای که انرژی روانی در پیدایش و دگرگونی خود برآن استوار است تعریف میکند. جیمزلانکه معتقد است که ادراک حالات عضوی یا بدنی باعث پیدایش حالات هیجانی و عاطفی می-شود و هیجان و عاطفه در واقع همین ادراک است. مکدوگال هیجان را نشانه بروز غرایز میداند (شعاری نژاد، 1388).
تعریف هیجان خیلی پیچیدهتر از تعریف مجموع اجزای آن است. هیجان نوعی ساختار روانشناختی است که این چهار جنبه-ی تجربه را در یک الگوی هم زمان، هماهنگ میکند. هیجان همان چیزی است که عناصر احساس، انگیختگی، هدفمندی و یا بیانگری را در واکنشی منسجم به رویداد فراخوان، تنظیم می-کند (ریو،2005، ترجمهی سید محمدی، 1390).
پکرون، گتز و پری (2005) در راستای مدل فرآیند مولفه از هیجان، هیجان را به عنوان مجموعهای از فرآیندهای روانی به هم مرتبط میدانند که شامل مولفههای عاطفی، شناختی، فیزیولوژیکی، و انگیزشی است.

2-4-3 ویژگی هیجانها :
هیجانها چند بعدی هستند. آنها به صورت پدیدههای ذهنی، زیستی، هدفمند و اجتماعی وجود دارند. هیجانها تا اندازهای احساسهای ذهنی هستند، به این صورت که باعث میشوند به شیوهی خاص، مثل عصبانی یا خوشحال, احساس کنیم. اما هیجانها واکنشهای زیستی نیز هستند، یعنی، پاسخهای بسیج کنندهی انرژی که بدن را برای سازگار شدن با هر موقعیتی که فرد با آن مواجه شده، آماده میکند. هیجانها هدفمند هم هستند، خیلی شبیه گرسنگی که هدف دارد. برای مثال، خشم، میل انگیزشی برای انجام دادن کاری، مانند جنگیدن با دشمن یا اعتراض کردن به بی عدالتی در ما ایجاد میکند که در غیر اینصورت چنین نمیکردیم. هیجانها پدیده‌های اجتماعی نیز هستند. وقتی هیجان زده میشویم، علائم قابل تشخیص چهره-ای، ژستی، و کلامی می‌فرستیم که دیگران را از کیفیت و شدت هیجانپذیری ما با خبر میکنند (ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390) با توجه به این چهار ویژگی هیجانها، معلوم میشود که هیجان را نمیتوان به روشنی تعریف کرد. مشکل تعریف کردن هیجان شاید در ابتدا شما را متحیر کند، زیرا هیجانها در تجربیات روزمره، خیلی صریح به نظر میرسند. هر کسی میداند که تجربهی شادی و خشم چگونه است، بنابراین شاید بپرسید واقعاً مشکل تعریف کردن هیجان چیست. مشکل این است تا وقتی از کسی خواسته نشده باشد هیجان را تعریف کند، میداند هیجان چیست (فر و راسل، 1984).
هیچ یک از این ابعاد مجزای ذهنی، زیستی، هدفمند، یا اجتماعی، هیجان را به نحوء شایستهای تعریف نمیکند. هر یک از این چهار بعد فقط بر ویژگی متفاوت هیجان تاکید دارد. برای شناختن و تعریف کردن هیجان، بررسی هر یک از چهار بعد هیجان و نحوهای که بر یکدیگر اثر متقابل میگذارد، ضرورت دارد

2-4-4 عوامل ایجاد هیجان :
وقتی با واقعهی مهمی روبرو میشویم، ذهن (فرآیندهای شناختی) و بدن افراد (فرآیندهای فیزیولوژیکی) به شیوهی سازگارانهای به این واقعه واکنش نشان میدهد. یعنی، مواجه شدن با رویدادی مهم، فرآیندهای شناختی و زیستی را فعال میکند که جمعاً عناصر مهم هیجان، از جمله احساسها، انگیختگی بدن، رفتار هدفمند و بیانگری را فعال میسازند. یکی از سوالهای اساسی در بررسی هیجان این است که که چه چیزی موجب هیجان میشود. دیدگاههای متعددی نظیر آنهایی که زیستی، روانی- تکاملی، شناختی، رشدی، روانکاوی، اجتماعی، جامعه شناختی، فرهنگی و انسانشناختی هستند، وارد این بررسی علیتی میشوند. به رغم این تنوع، آگاهی از اینکه چه چیزی موجب هیجان میشود بر یک مجادلهی اساسی استوار است: زیستشناسی در برابر شناخت. در واقع این مجادله میپرسد، آیا هیجان عمدتاً پدیدههای زیستی هستند یا شناختی. اگر هیجانها عمدتاً زیستی باشند، پس باید از یک منبع زیستی، مانند مدارهای مغزی و نحوهای که بدن به رویدادهای مهم واکنش نشان میدهد، سرچشمه بگیرند. اما اگر هیجانها عمدتاً شناختی باشند، در این صورت باید از رویدادهای ذهنی علیتی، مانند ارزیابیهای ذهنی از معنی موقعییت برای سلامتی فرد، سرچشمه بگیرند (ریو، 2005، ترجمهی سید محمدی، 1390).

2-4-5 تنظیم هیجان :
تنظیم هیجان به عنوان یکی از متغیرهای روانشناختی، مورد توجه بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته است (گلمن، 1998؛ مایر، کارسو و سالووی، 1999). شواهد زیادی نشان میدهد که تنظیم هیجانی با موفقیت یا عدم موفقیت در حوزه-های مختلف زندگی مرتبط است (شاته و همکاران، 2007؛ جاکوبس و همکاران، 2008).
انسانها پس از تجربه وقایع تنشزا، از طریق افکار و دستگاه شناخت، هیجانهایشان را تنظیم مینمایند و این موضوع به طور تفکیک ناپذیری با زندگی در هم آمیخته است (گارنفسکی و همکاران 2005).
تنظیم هیجانی: فرآیندهایی هستند که به افراد کمک می-کنند تا بتوانند چگونه هیجانهای لازم را در خود ایجاد کنند، آنها را ابراز نمایند و به چه شکلی از آنها استفاده کنند. به اعتقاد محققان، چگونگی ارزیابی و تفکر در هنگام روبرو شدن با حادثه منفی از اهمیت بالایی برخوردار است، به عبارت دیگر برداشت و تحلیل افراد از موقعیت ها در تنظیم هیجانها آنها، نقش اساسی دارد. سلامت روانی افراد ناشی از تعاملی دو طرفه میان استفاده از انواع خاصی از راهبردهای تنظیم شناختی هیجانات و ارزیابی درست از موقعیت تنش زا است (امیدی ویعقوبی، 1390).
متخصصانی که اغلب به طور نزدیکی با مردم سروکار دارند، مانند خدمهی هواپیما، آرایشگران، و پزشکان، نشان میدهند، که چگونه افراد یاد میگیرند هیجانهایشان را کنترل کنند. در این رشتهها، فشارهای جامعه پذیری برای کنترل کردن هیجانها، عمدتاً بر اساس کنار آمدن با احساسهای ناخوشایند به نحوی که جامعه پسند و از لحاظ شخصی سازگارانه باشد، قرار دارند. تنظیم هیجان از راهبردهای مورد استفاده در کاهش، افزایش، سرکوب و یا ابقای هیجان و از ویژگی ذاتی و فطری آدمی است (پلیتری، 2009).
  در واقع تنظیم هیجانی تنها سرکوب هیجانها نیست، بلکه شخص نباید همیشه در یک حالت آرام و ساکن از برانگیختگی هیجانی قرار داشته باشد. در عوض تنظیم هیجانی، شامل فرآیندهای نظارت و تغییر تجربیات هیجانی شخص است (تامپسون، 1994).
هیجانها دارای کیفیت بالایی هستند، به این صورت که می-توانند باعث واکنش مثبت یا منفی در افراد شوند. اگر متناسب با موقعیت و شرایط باشند باعث واکنش مثبت و در غیر این صورت باعث واکنش منفی میشوند. بنابراین زمانی که هیجانها شدید یا طولانی میشوند و یا با شرایط سازگار نیستند، آن زمان نیاز به تنظیم کردن آنها لازم است (گراس، 1998).
در واقع تنظیم هیجانی هم شامل فرآیندهای پایین به بالا (ادراکی) مانند ارزیابی و هم شامل فرآیندهای بالا به پایین (شناختی) مانند حافظهی فعال و کنترل ارادی توجه می-باشد. لذا تنظیم هیجانی را میتوان به عنوان فرآیندهای فیزیولوژیکی، رفتاری، و شناختی تعریف کرد که افراد را به تنظیم و بیان هیجانها قادر مینماید (گراس و تامپسون، 2007، گراس 1999).
تنظیم هیجان یک فرایند محوری برای همهی جنبههای عملکرد انسان است و نقش حیاتیای در شیوههایی که افراد با تجارب استرس زا مقابله میکنند و شادی را تجربه میکنند، ایفا می-کند، تنظیم هیجان دلالتهای بالینی مهمی دارد، روشهایی که افراد هیجانهایشان را مدیریت کنند، عملکرد روانشناختیشان را (مثل مشکلات بیرونی و مشکلات درونی) متاثر میسازند. همچنین تنظیم هیجان دارای تلویحات رشدی و اجتماعی مهمی است، مانند رشد همدلی و روابط با همسالان (فوسکا، 2008). تنظیم هیجان، به توانایی فهم هیجانها، تعدیل تجربهی هیجانی و ابراز هیجانها اشاره دارد (گراس، 2001).
پژوهشهای انجام شده نشان داده است که تنظیم هیجان، سازگارانه با عزت نفس و تعاملات اجتماعی مثبت مرتبط است و افزایش تجربههای هیجانی مثبت باعث مواجههی موثر با موقعیت استرس زا شده است و پاسخ مناسب به موقعیتهای اجتماعی را افزایش میدهد (گراس، 2002). همچنین تحقیقات نشان داده است که راهبردهای تنظیم هیجان با پریشانی روان-شناختی مرتبط بوده است (گارنفسکی و کریج، 2009). سازگاری بعدی فرد را پیشبینی میکند و تمرکز بر مهارتهای تنظیم هیجان میتواند در پیشبینی و درمان مشکلات روانی، موثر باشد (برکینگ و همکاران، 2008).
پژوهشهای دیگر نشان دادهاند که تنظیم هیجان سازگاری مثبت را پیشبینی میکند (یو، ماتسو موتو و لی راکس، 2006) و ارزیابی مجدد به عنوان یک راهبرد تنظیم هیجان با بهزیستی و سلامت روانی بالا، مرتبط است (گراس، 2002).

تنظیم هیجان بیشتر در دو چهارچوب مهم بررسی میشود:    
1-راهبردهای تنظیم هیجانی پیش از رخداد حادثه (پیش از ایجاد هیجان) و یا در آغاز بروز آن فعال می‌شوند و بروز هیجانهای شدید را پیشبینی میکنند.
2- راهبردهایی که پس از بروز حادثه و یا پس از پیدایی هیجان فعال میشوند "این راهبردها نمیتوانند از ایجاد هیجانهای شدید پیشگیری کنند" (گراس، 1999).
راهبردهای تنظیم هیجانی که پیش از رخداد، حادثه استرس زا، فعال میشوند باعث تعبیر و تفسیر موقعیت به نحوی می-گردند که پاسخ هیجانی مرتبط با آن موقعیت را کاهش دهند (بک، 1991؛ شرر، 1984). برای نمونه فردی یک رویداد در حال وقوع را به جای این که یک تهدید به شمار آورد به عنوان یک چالش ارزیابی میکند (توماکا، بلاسکوویچ، کیبلر و ارنست، 1997)
بروز مشکلات در تنظیم هیجان مرتبط با اختلالهای روانی است (آلدائو، نولن هوکسما و اسچیوزر، 2010؛ برینباوم، رقاوان، ورنون و گومز، 2003؛ منین و فاراچ، 2007).

2-4-6 مهارتهایی که در تنظیم هیجانی آموخته میشوند:
1-مهارتهای هیجانی:
شامل شناسایی و نام گذاری احساسات، ابراز احساسات، تعیین شدت احساسات، مدیریت احساسات، به تعویق اندازی کامیابی، کنترل اضطرابها، کاهش فشار روانی، آگاهی از تفاوتهای موجود میان احساسات و عمل.
2- مهارتهای شناختی:
شامل گفتگوی درونی- مقابلهای، گفتگوی درونی تشویق-گرایانه، درک و تفسیر نشانههای اجتماعی، شناخت تاثیرات اجتماعی بر رفتار و ملاحظه شخصی خود از چشم انداز جامعهای بزرگتر، استفاده از گامهای مشخص برای حل مسایل و تصمیم-گیری و تعیین اهداف، تعیین اعمال جایگزین، پیشبینی پیامدها، درک دیدگاه دیگران، درک هنجارهای رفتاری مقبول و نامقبول، داشتن دیدگاهی مثبت به زندگی، خودآگاهی و انتظارات واقعگرایانه از خود.
3-مهارت خود آگاهی:
مشاهده و شناخت احساسات خود، یافتن واژگانی برای بیان احساسات، آگاه شدن از ارتباط میان افکار، احساسات و واکنشها و بررسی اعمال خود و آگاهی بر پیامدهای آنها تعیین سهم تاثیر افکار و احساس ها بر تصمیمها.
4- مهارت مقابله با فشار روانی:
شناخت ارزش تمرینات بدنی، تصویرهای ذهنی هدایت شده و روش آرمیدگی.
5- مهارت همدلی:
درک احساسات و علایق دیگران و مد نظر قراردادن دورنمای ذهنی آنان، احترام گزاردن به تفاوتهای موجود در احساسات افراد نسبت به پدیدههای مختلف.
6- مهارت ارتباط موثر:
صحبت کردن درباره احساسات به صورتی موثر، شنونده و پرسشگری خوب شدن، تمایز گذاشتن میان حرف و عمل دیگران و واکنشها و قضاوتهای خود نسبت به آنها، ابراز علایق و احساسات خود بدون خشم یا انفعال نسبت به دیگران و مهارت قاطعیت.
7- مهارت مذاکره اصولی:
نحوه مذاکره با دیگران، والدین، اساتید، استفاده از الگوی برد- برد در بحث جهت حل تعارضات بینفردی

 

نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید

whatsuptelegrammailpinterest
logo

استان: کردستان، شهرستان : سقز
شماره تماس:: 09189763156
ایمیل : omidarzy@yahoo.com
کد پستی : 6683193643